برگهای ریزان
که با وزش باد از کنار پنجره میگذرند
برگهای پاییزی به رنگ
زرد و طلایی
لبهای ترا تجسم میکنم و بوسههای تابستان را
دستان آفتاب سوخته ترا
دستان آفتاب سوخته ترا
که قدیمها محکم نگه میداشتم
از وقتی که رفتهای
شبها طولانی تر شده اند
شبها طولانی تر شده اند
و به زودی صدای غمگین زمستان را خواهم شنید
دلتنگ تو میشوم
بیش از پیش
زمانی که برگهای خزان میریزند
زمانی که برگهای خزان میریزند