،به درون خود مینگرم
.تهی از خویش،بدور از محیط
.چه آسان میجویم آنچه را که نمییابم
گوشم در کمین، منتظر
.که شاید آهنگی آشنا روحم را سوار بر قالیچه پرنده خاطرات کند
موسیقی خلوت، مرا به اوج کودکی ام میبرد
.زمانی که محنت کالأیی ناشناخته بود
جسمم در سکون، گرچه تهی از ذرهای رمق
.خروشی از درون غلیان دارد
مینگرم افق را، به جستجوی گمشدهای که هیچ از وجودش نمیدانم
شاید آن گمشده
خود باشم
.چو به آیینه خیره مینگرم