Friday, January 25, 2008

سپيدار

در تاريکی صبح روشن ظلمت شب دگر هويدا
آن دم که سر تو ديدم ناحق به چوبه دار
آن خون تو ای ابرمرد برما که جای ماند
به سان کاوه زان قامت راستين چون سپيدار
با خود ز آه چه گويم زان همه رنج و بيداد
گر تو زجان گذشتی بر ملک خود ز جان وفادار