Thursday, May 25, 2006

يارا


دريغها من کشم ز نافرجامی عهد و وفا
عاشقا, يارا بيا آخر بيا
مجنون شدم ز خاطرت, آسايشم رفته زدست
بر من بيا که دوری ات چون خنجری به دل نشست
بی تو چگونه اين شب بر من سحر بيايد؟
از رنج بی تو بودن اين می مرا ربايد
اين دل چه تنگ, ز دوری ات به بوسه های گرم تو
ز ياد آن قد بلند, به آن چشم خمار تو
تا ابد لبخند تو بر من بماند يادگار
روز و شب, يا که وقت شور و کار
معنی تو بودی ز عشق من, دانی تو ای والا مقام؟
لحظه های با تو بودن هردم مرا شيرين به کام
با تو ز بی مهری دانم که جورت داده ام
آخر ببخش ای دلبرم چون ز خود شرمنده ام